آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

شروع فصل جديدي از زندگي

سلام عزيزترينم ، گل باغ زندگي من ، همه عمر و وجودم ، هستي من تك دختر نازنينم ، خوبي گلم؟ سلام دوستان نازنينم و بعضاً از خواهر نزديكتر به من اميدوارم هم خودتون خوب باشيد هم ني ني گولوهاتون. ميدونم باز زمان خاطره نويسي من طولاني شد ولي مامانو كه ميشناسي اهمش رو برات مينويسه گرچند وقتي ارسال ميكنم تازه يادم مياد فلان حرفو زدي يا فلان شيطنت رو انجام دادي و من يادم نبوده. پنج شنبه گذشته نه اين پنج شنبه اي كه گذشت اون پنج شنبه اي كه گذشت (21/6/92 ) صبح خرامان خرامان بيدار شديم و صبحانه خورديم و ناهار رو آماده كردم و زديم بيرون پياده روي در هواي دلپذير ظهر تابستان!!!!!!!!!!!! يه خريد كوچولو و بعد هم هلاك رسيديم خونه ، ناهار و لا...
31 شهريور 1392

34 ماهگي

سلام به نفسم روز جمعه تو 34 ماهه خواهي شد     سي و چهار ماهگيت مباركككككككككككككككككككككككككككككككككك     گلممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم دختر يكي يه دونه عزيز دردونه من وجود نازنينت باعث دلگرمي و انگيزه من براي بودن و تلاش كردنه شيرين زبونيهات مرهم خسته گيهامه و مهربونيهات كه صفاي قبلمه خدا جون اين دختر نازنين رو صحيح و سالم در پناه خودت داشته باش و از همه بديها و بلايا بدور نگهدار آمين.     دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممممممممممممممممممممممم   ...
20 شهريور 1392

عزيز ترينم

سلام بر فرشته گل خودم كه روزهاي زندگي من با وجود شاد و بازيگوش تو معنا و مفهوم پيدا ميكنه و همه خوشيهاي من در وجود نازنين تو خلاصه شده ، خوبي فسقل شيطون بلاي خودم ، و سلام به دوست جونيهاي مهربون خودم كه محبتهاشون آرامش قلبمونه.     خوب بنده هركاري ميكنم كه خلف وعده كنم و زير ده روز بيام نت نميشه البته منظورم روزانه نويسيه وگرنه سرزدن به دوستان كه در حال اغما هم باشم انجام ميشه ، چهارشنبه گذشته بعد از اداره از تو خونه تكون نخورديم چون بشدت خسته بودم و يه تمدد انرژي ميخواستم حتي خاله انيس تماس گرفت كه بياين اينور من اصلا توانايي نداشتم و زود هم خوابيديم . پنج شنبه صبح حال و احوالم مقاديري بهتر بود و بيدار شدي صبحانه و طرفاي ...
19 شهريور 1392

روز دختر مبارك

  ای بهار آرزوی نسل فردا،دخترم / ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم     چشم وگوش خویش را بگشا کز راه حسد / نشکند آیینه ات را چشم     دنیا، دخترم       دست در دست حیا بگذار وکوشش کن مدام / تا نیفتی در راه آزادی از     پا، دخترم     کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر / دم مزن تا می توانی از     دریغا، دخترم     با مدارا می شوی آسوده دل،پس کن بنا / پایه رفتار خود را بر مدارا،     دخترم     دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست ...
16 شهريور 1392

تو ظرفهاتو بشور!!!!

سلام سلام به همه دوستان گلم و دختر نازنين عزيزتر از جانم خوبي ماماني سلامتي، ميدونم خيلي شده كه روز انه هاتو ننوشتم و خوب ميدوني كه مشغله كاريم خيلي زياده و اخيراً زيادتر هم شده كه وقتي تا آخر بخونيش متوجه ميشي چرا ؟! خوب راستش خيلي از شيرين زبونيهات و شيرين كاريهات رو فراموش كردم ولي تا جايي كه يادم بياد مي نويسم. اون چهارشنبه بعد عيد فطر عصرش رفتيم رنگين كمان و يه دل سيرررر بازي كردي روز پنج شنبه هم عصر دلم يه مانتو ميخواست ب هت ميگم بريم مانتو بخريم ؟ ميگي نه برات نميخرم!!! ميگم چرا پس واسه كي ميخري ميگي براي خاله اعظم!!!! خلاصه پياده راه افتاديم و يه چند جايي هم ديديم و ديديم كه اين مانتو هيچكدوم به دل ننشستن و هر بار تو پرو دم...
6 شهريور 1392

دلم گرفته

سلام خدا جون خوبي ؟ من خوب نيستم دلم بدجوري گرفته خيلي خسته ام خيلييييييييييييييييي ميشه بياي پيشم بشيني سرمو بذارم رو شونه ات ،ميدونم سرت شلوغه وقت نداري زياد وقتت رو نميگيرم ،  قول داده بودم كه ديگه جلو دختري بارون نياد آخه خيلي ناراحت ميشه ولي خوب نشد اين بغضه بدجور راه گلومو بسته بود آخرش باروني شد البته آروم و بي صدا بود هان !!فقط من نفهميدم اين فرشته كوچولوت توي اون تاريكي از كجا فهميد كه برگشت و گفت مامان داري گريه ميكني؟ چقدر ديروز منو بوسيد خيلييييييييييي فكر ميكني من در جوابش چيكار كردم اونقدر خسته بودم كه تا يه ذره جابجا ميشد داد ميزدم ولي اون دستهامو مي بوسيد آخه رسمشه مامان به اين بداخلاقي ،نوبره ، ديدي ديروز اصلا مثل هم...
5 شهريور 1392
1